خوشا جانی که جانانش تو باشی


خوشادردی که درمانش تو باشی

بباید ترک جان گفت و بسر رفت


بآن راهی که پایانش تو باشی

نه با ایمان بود کارش نه با کفر


هر آنکس کفر و ایمانش تو باشی

خرد زنجیری و دیوانهٔ شد


که خود زنجیر جنبانش تو باشی

بشوئی پا و سر در عشق اسرار


که شاید گوی چوگانش تو باشی